نظرات ارسالي
+
تقديم به تمام مادراي خوب دنيا:
مادر من فقط يک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون هميشه مايه خجالت من بود.
اون براي امرار معاش خانواده براي معلم ها و بچه مدرسه اي ها غذا ميپخت،
يک روز ومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره،
خيلي خجالت کشيدم . آخه اون چطور تونست اين کار رو بامن بکنه؟
به روي خودم نياوردم ، فقط با تنفر بهش يه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
مادر من فقط يک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون هميشه مايه خجالت من بود.
اون براي امرار معاش خانواده براي معلم ها و بچه مدرسه اي ها غذا ميپخت،
يک روز ومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره،
خيلي خجالت کشيدم . آخه اون چطور تونست اين کار رو بامن بکنه؟
به روي خودم نياوردم ، فقط با تنفر بهش يه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
وبلاگ شخصي رضا
90/9/19
ماتريکس خانومღ
روز بعد يکي از همکلاسي ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط يک چشم داره،فقط دلم ميخواست يک جوري خودم رو گم و گور کنم . کاش زمين دهن وا ميکرد و منو ..کاش مادرم يه جوري گم و گور ميشد...روز بعد بهش گفتم اگه واقعا ميخواي منو شاد و خوشحال کني چرا نميميري ؟
ماتريکس خانومღ
اون هيچ جوابي نداد..
حتي يک لحظه هم راجع به حرفي که زدم فکر نکردم ، چون خيلي عصباني بودم،احساسات اون براي من هيچ اهميتي نداشت.دلم ميخواست از اون خونه برم و ديگه هيچ کاري با اون نداشته باشم،سخت درس خوندم و موفق شدم براي ادامه تحصيل به سنگاپور برم
ماتريکس خانومღ
بابا ضايعمون نکن ديگه
donyayeemrooz
لازم به يادآوريست که مطلب بسيار زيبائي بود از جنبه ي هنري و احساسي تا جنبه ي علمي.
+
شب عروسيه، آخره شبه ، خيلي سر و صدا هست. ميگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چي منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز کن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شکنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسک زيبا کف اتاق

گروه جرقه ايراني
90/9/10
خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يکي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي کنند. کنار دست مريم يه کاغذ هست، يه کاغذي که با خون يکي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را که ميبينه باور نمي کنه، با دستايي لرزان کاغذ را بر ميداره، بازش مي کنه و مي خونه :
سلام عزيزم. دارم برات نامه مي نويسم. آخرين نامه ي زندگيمو. آخه اينجا آخر خط زندگيمه. کاش منو تو لباس عروسي مي ديدي. مگه نه اينکه هميشه آرزوت همين بود؟! علي جان دارم ميرم. دارم ميرم که بدوني تا آخرش رو حرفام ايستادم. مي بيني علي بازم تونستم باهات حرف بزنم. ديدي بهت گفتم باز هم با هم حرف مي زنيم. ولي کاش منم حرفاي تو را مي شنيدم. دارم ميرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردي، يادته؟! گفتم يا تو يا مرگ،
+
من ميرم سرکلاس تا شب...راستي من سرکلاس فقط چرت ميزنم!نيام ببينم نتيجه ها عوض شده

.:راشد خدايي:.
90/9/6
+
هرکي بچه ي خوبيه لايک بزنه(ميخوام خوباي پيامرسون رو بشمارم)

ذره بين زنده
90/9/6
عطا
90/5/26
تبسم بهار ♥
90/4/11
کلا نشاط آور است..
هرکس براي چند لحظه که از کنارش عبور ميکند ناخود آگاه شاد ميشود..
لبخند عميقي بر لبش مينشيند و چشمانش يک هو برق ميزند. . .
بعضي ها خيلي فراتر از يک لبخند عميق شاد ميشوند. . در حين عبور بوق هم ميزنند..آن هم با ريتم:
بوق..بوق..بوبوق..بوق..
(ادامه در وبلاگ)
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید